سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سکوی پرواز

وقتی کتابی می سوزد!

    نظر

سلام!

متن زیر رو دیشب از توی کتابی که داشتم می خوندمش دیدم و خیلی خوشم اومد...

اینجا می نویسمش تا شما هم بخونید:

 

با اینکه کتاب چیزی بیش از کاغذ و مرکب نیست، سوختن یک کتاب همیشه صحنه غم انگیزی است، چون انگار با خاکستر شدن و از بین رفتن هر ورق، و جلد و شیرازه _که اصطلاحی است برای آن بخشی از جلد هر کتاب، که به آن چسب می خورد و صفحه ها را به هم پیوسته نگه می دارد_ این اندیشه ها و افکار توی آن کتاب هستند که دود می شوند و بر باد می روند. وقتی کسی کتابی را می سوزاند به خیلی چیز ها اهانت می کند، به همه ی فکر هایی که پشت تک تک جملات آن کتاب است، به همه ی زحمت هایی که برای نوشتن آن کشیده شده است، و به همه ی مبارزه های طاقت فرسایی که نویسنده و نقاش کتاب در مقابل دردسر های گوناگون انجام داده اند، از حمله ی موریانه های نابود کننده ی دست نوشته ها گرفته، تا سنگ عظیمی که از بالای سرازیری غلطانده می شود تا نقاش کتاب را که لب برکه ای نشسته و منتظر دریافت دست نوشته های کتاب است، له کند.

کتاب دوازدهم از مجموعه کتاب های ماجراهای بچه های بدشانس، صفحه ی 239، لمونی اسنیکت 

 

واقعا وقتی یه کتاب می سوزه، تمام افکار پشت تک تک جمله ها و کلمه هاش نابود میشن...

کتاب شعله ور 


اعتیادی که افتـــــــــــخار هم دارد!

    نظر

می گویم: نمی تونم یه روز رو بدون استفاده از اون بگذرونم.

می گوید: مگه معتاد شدی؟

می گویم: آره.

می گوید: احمق! حالا میخوای ترک کنی؟

می گویم: نع! هرگز! به معتاد بودنم افتخار هم می کنم!

می گوید: خاک تو سرت! به جای خجالت کشیدنته؟ واقعا که! حالا بگو ببینم به چی معتاد شدی؟ شاید بتونم کمکت کنم!

می گویم: به کتاب!!!!

 

کتاب

پ.ن: متن رو خودم نوشتم... صرفا جهت اطلاع بود...


اینجا جهان آرام است....

    نظر

 

سلام...

آمدم بگویم:


این جا جهان آرام است...

همین!

 

اینجا جهان آرام است، همین!

 

پ.ن: اینجوری نگام نکنین... خوب آروم بودن جهان تو امتحانا غیر معموله...

پ.ن2: من.. همچنان زنده ام...متاسفانه...

پ.ن3: از این عکسه خیلی خوشم میاد...آدم با دیدنش احساس آرامش می کنه... آدمو یاد خدا میندازه...

پ.ن4: این جمله از یکی از نویسندگان مورد علاقه منه : *اینجا جهان آرام است...*...لمونی اسنیکت...

پ.ن5: و دیگر هیچ....

 

 


قالب شماره 1

    نظر

سلام

این قالبی که میبینین اولین قالبیه که خودم طراحی کردم...

می خواستم نظرتونو راجع بهش بدونم.

حالا که نه، اما یه روز کدشو براتون می ذارم و اگه بتونم، کلا می رم تو کار طراحی قالبمؤدب

همینو می خواستم بگم... نظر یادتون نره


تابستان! کجایی؟

    نظر

دلم

برای

تابستان

و

گرمایش

تنگ

شده است

شدیداً!

*

هر وقت این را می گویم، همه در پاسخم می گویند: ((ای تنبل! دلت تابستون می خواد که مدرسه نری؟!))

اما نه!

تابستان را به خاطر گرمایش می خواهم. گرمای خورشید داغ، حتی روابط را هم گرم تر می کند!

همه با هم مهربان می شوند! بله! باور کنید حقیقت دارد!

در گرما و نور خورشید هم مهربانی موج می زند و انسان، خواسته یا نا خواسته، با دیگران مهربان تر می شود! دیگران را بیشتر می بخشد و کینه به دل نمی گیرد!

من تابستان را دوست دارم،

به خاطر گرما

و محبتی

که در هوایش موج می زند

و انسان با هر تنفس، آن را به داخل ریه هایش می کشد!

به خاطر لحظه هایی که از تابش مستقیم آفتاب داغ روی پوستم، لذت می برم!

بهار هم مهربان است،

اما

من

تابستان می خواهم!!!!

پ.ن: آره می دونم! باید صبر کنم! چیزی تا تابستون نمونده! به زودی وارد فصل مورد علاقه ی من می شیم! فقط یه ماه مونده! فقط یه ماه!