سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سکوی پرواز

جریان

همه ی ما داریم جلو می رویم. هیچ کس هم نیست که بتواند حتا برای یک ثانیه توقف کند. هیچ کس، هرگز. بعضی وقت ها - که نه؛ اکثر وقت ها - یادمان می رود داریم جلو می رویم. داریم به آخر خط می رسیم؛ همانجا که از آن می ترسیم. بر میگردیم و و میبینیم تمام مسیر گذشته در توهم ِ صبر ثانیه ها به سر برده ایم و یا مصرانه سعی در پارو زدن بر خلاف جهت زمان را داشته ایم. مسخره نیست؟! اِنقدر واضح و روشن، اِنقدر ملموس... چرا گاهی باز هم گول می خوریم؟!

 

+ نباید بترسی. نباید فرار کنی. ببین؛ وقتی می دانی اصلاً قفسی وجود نداشته و تمام این مدت برای فرار از "هیچ" تلاش می کردی افسرده می شوی... اما مهم نیست. در عوض می نشینی سر جایت و اجازه می دهی جریان زندگی تو را با خود ببرد.

 

+ حس ِ پرواز داشتن دلپذیر است اما وقتی آسمان از قد ِ بلندت کوتاه تر است چگونه می خواهی به آرزو و رویایت جامه ی عمل بپوشانی؟!

+ در نهایت داری جلو می روی. خوب جلو برو و از جلو رفتن لذت ببر و ناخن هایت را در زمین فرو نکن. تو بالآخره جلو خواهی رفت... با سرعتی یکسان حتا.