الوداع ای ماه خدا...
سلام!
این مطلب تنها یک مخاطب نداره، بلکه خطاب به چندین نفر نوشته شده...
ای ماه مهربان!
چه شد؟ از بیست و نهم رمضان سال قبل، روزشماری کردیم تا به اذن پروردگار زنده باشیم و روز یکم امسالت را ببینم. حالا چرا با این عجله، ما را ترک می گویی؟
به یاد دارم سحرگاه روز یکم امسال، همان طور که به همه سر می زنی، به ما هم سری زدی تا ببینی چقدر از سال گذشته پیش رفت کرده ایم... آمدی دستی به رسم محبت بر سرمان کشیدی و لبخند غمگینی زدی، چرا که ما در طول یک سال پیش رفتی نداشتیم، مگر در گناه. به آرامی گریستی و زمزه کنان گفتی: «من آمدم... ماه میهمانی خدا... همانی که از یک سال پیش هر روز برای آمدنش روزشماری می کردید... در این ماه تا می توانید پیش رفت کنید...»
واقعا ما آنقدر بد بودیم و بر گناه اصرار ورزیدیم که طاقتت طاق شد؟ آیا آنقدر گنهکاریم که راه برگشتی برایمان نمانده است؟ آه؛ یعنی ما آنقدر بد بودیم که با این عجله ما را ترک می کنی؟
شرمنده ایم ای ماه عزیز...
یا علی بن موسی الرضا!
ای امام مهربان که ضمانتتان تا ابد در یاد ها خواهد ماند!
سال قبل با دیدن حرمتان در ماه مبارک، دلمان پر می کشید به سویتان... امیدوار بودیم شاید امسال لایقمان بدانید و اجازه دهید به پا بوستان بیاییم. اما چه شد...؟
رمضان امسال نیز گذشت و این نوکر رو سیاهتان را لایق ندانستید برای گریستن بر ضریح طلایی و با شکوهتان...؟
ای امام رئوف! شما که ضمانت آهو را کردید، ما را ضامن نمی شوید؟ آیا ما از آهو کمتریم...؟ گاهی به حال آن آهوی خوشبخت غبطه می خورم!
آه؛ ما اینقدر بد بودیم که حتی لایق دیدن گنبد طلایتان از فاصله ی یک کیلومتری هم نبودیم؟
آه امام عزیز، چه بگویم که اشک امانم نمی دهد! چه بگویم برایتان که این اشک ها نمایشیست! آن اشک های اصلی را مخصوص ضریحتان کنار گذاشته ام... آن ها مقدس ترین اشک هایم هستند! اشک هایی که بی تابی می کنند برای خیس کردن یک دایره کوچک چند سانتی متری از ضریحتان...
چه بگویم؟
یا امام رضا... می گویند شما را به فرزندتان امام جواد قسم ندهم؛ پس قسمتان می دهم به عزت اهل البیت که سال دیگر، در ماه مبارک رمضان، همه ی عزیزانی که با دیدن عکس حرمتان اشک در چشمانشان حلقه می زند، همه دوستانی که از دور بودن از صحن با صفایتان می گریند و همه ی آنهایی که عطششان تنها با آب های سقا خانه ی حرمتان فرو می نشیند، لایق زیارت خود بدانید...
بگذارید این عاشقان دلباخته به دیدن معشوق خود بیایند!
پروردگارا!
دلم آنقدر پر است که گفتن تمام آنچه در درونش می گذرد، روز ها و ماه ها و شاید حتی سال ها طول می کشد! پس حاشیه گویی نمی کنم و فقط آنچه را می گویم که با زمان حال مطابقت دارد.
این روز ها زمین خشمگین شده است... زلزله های پی در پی مناطق شمالی کشور را می لرزاند. همین دیشب بومهن خودمان با سه ریشتر لرزید...
خدایا، صبر و آرامش به هموطنانی عطا کن که عزیزانشان را از دست داده اند. می دانم از دست دادن عزیز چقدر سخت است...
و خداوندا! از تو تقاضا دارم زمین را آرام کنی... اگرچه می دانم هرچه پیش می آید بر اثر رفتار خودمان است و حتی تعجب می کنم چطور تا امروز، تهران با خاک یکسان نشده است! خدایا، بندگان خطاکارت را ببخش و بیامرز...
خدایا!
بیست و نه سحر، خواندیم؛
اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ مِنْ بَهاَّئِکَ بِاَبْهاهُ وَکُلُّ بَهاَّئِکَ بَهِی...
و در شبان قدر چیزهای بسیاری از تو تقاضا کردیم؛ سلامتی مریضان، گره گشایی از کار مومنان و بر آورده شدن حاجات قلبی شان...
اما حال یک چیز دیگر را از تو می خواهم؛
زنده نگهمان دار تا در رمضان سال دیگر، در حرم امام هشتم باشیم...
پ.ن: این مطلب بدون پی نوشت ارائه می شود!
+این نوشته در سحرگاه بیست و نهم ماه مبارک رمضان به رشته ی تحریر در آمده است.