وقتی کتابی می سوزد!
سلام!
متن زیر رو دیشب از توی کتابی که داشتم می خوندمش دیدم و خیلی خوشم اومد...
اینجا می نویسمش تا شما هم بخونید:
با اینکه کتاب چیزی بیش از کاغذ و مرکب نیست، سوختن یک کتاب همیشه صحنه غم انگیزی است، چون انگار با خاکستر شدن و از بین رفتن هر ورق، و جلد و شیرازه _که اصطلاحی است برای آن بخشی از جلد هر کتاب، که به آن چسب می خورد و صفحه ها را به هم پیوسته نگه می دارد_ این اندیشه ها و افکار توی آن کتاب هستند که دود می شوند و بر باد می روند. وقتی کسی کتابی را می سوزاند به خیلی چیز ها اهانت می کند، به همه ی فکر هایی که پشت تک تک جملات آن کتاب است، به همه ی زحمت هایی که برای نوشتن آن کشیده شده است، و به همه ی مبارزه های طاقت فرسایی که نویسنده و نقاش کتاب در مقابل دردسر های گوناگون انجام داده اند، از حمله ی موریانه های نابود کننده ی دست نوشته ها گرفته، تا سنگ عظیمی که از بالای سرازیری غلطانده می شود تا نقاش کتاب را که لب برکه ای نشسته و منتظر دریافت دست نوشته های کتاب است، له کند.
کتاب دوازدهم از مجموعه کتاب های ماجراهای بچه های بدشانس، صفحه ی 239، لمونی اسنیکت
واقعا وقتی یه کتاب می سوزه، تمام افکار پشت تک تک جمله ها و کلمه هاش نابود میشن...