هر کس خود را بشناسد خدای خویش را شناخته است
سلام
پتو را روی شانه هایم انداخته ام به لیوان خالی قهوه ام زل زده ام.به پسته که سعی دارد با نوک کوچکش خال های سفید روی لیوانم را بکند
نگاه میکنم.
نمیدانم چه فکری در سرش است؛
شاید فکر میکند بر زمینه ی قرمز لیوانم برف می آید...
شاید هم کاملا غریزی خالها را دانه فرض میکند...
نمیدانم در سرش چه میگذرد،اما میدانم در دنیای خودش سیر میکند،
دنیایی که غم آن گربه ها و شادی آن غذاست....
چه دنیا کوچکی دارند!
چه دنیای بی غمی دارند!
چه دنیای پاکی دارند!
در دنیای آنها ؛
هیچ مرغ عشقی دعوی خدایی نمیکند،
هیچ کدام از آنها سر از دستورات خداوند نمی پیچاند،
همه شان در حد خود زندگی کرده و به دیگیری حسادت نمیکنند،
دروغ نمیگویند،
در کار طبیعت دخالت نمیکنند،
دیگران را آزار نمیدهند،
و هزاران کار دیگر که آنها انجام نمیدهند ولی ما انجام میدهیم و خود را برتر میدانیم....
این انسان است،با تمام خوبی ها و بدی هایش،
و این یکی مرغ عشق است،حیوانی که غریزه بر او حکمرانی میکند،
مسلما انسان برتر است،
اشرف مخلوقات است....
ما انسان ها،همه چیز را در مورد دیگران میدانیم،در مورد حیوانات میدانیم،
ولی.....
خودمان،خودمان را نمیشناسیم....
جالب اینجاست که وقتی خود را نمیشناسیم،توقع داریم هیمیشه پیروز و سربلند باشیم....
واقعا این خودشناسی هم عجب کار سختی است!
کمتر کسی توانسته خود را کاملا بشناسد....
امام علی (ع) میفرماید :
»» مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّه ««
» هر کس خود را بشناسد خدای خویش را شناخته است «