سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سکوی پرواز

شکست.

    نظر

قلم شکست.

جوهردان شکست.

دست نویسنده شکست.

قلب نویسنده شکست.

صدای نویسنده شکست.

فکر نویسنده... شکست.

 

 

شاعر، قیصر امین پور، می فرمایند:

آواز عاشقانه ما در گلو شکست

حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند

تنها بهانه دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم

آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد

ای وای، های های عزا در گلو شکست

آن روزهای خوب که دیدیم، خواب بود

خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

"بادا" مباد گشت و "مبادا" به باد رفت

"آیا" ز یاد رفت و "چرا" در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم

بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست

 


مرا هم با خودت ببر

 

پرواز کن کوچکم... پرواز کن... اوج بگیر!

جسمت از کاغذ است، می دانم... اما مگر مهم است؟ روحت از هر روحی زنده تر است و عشق در رگ هایت از ره رگی بیشتر در جریان است؛ و همین کافیست...

 

+ به همراه خیلی جملات دیگر که گفتنی نیستند و فقط می شود نگاهشان کرد.


آرام تر نفس بکش...

    نظر

همان طور که همه از تو انتظار دارند دختر خوب و آرام و مهربانی باش که فقط می نویسد و هم حواسش به جسمش است و هم روحش.. دختر خوبی که هر چه بگویند گوش می دهد و سردرگم نیست کامپیوتر را بیشتر دوست دارد یا شیمی را :( دختر خوبی که در ذهنش کمتر خیال پردازی می کند و مرز خیال و واقعیت را تشخیص می دهد...

 

+ گاهی هم در گوشم زمزمه می کند: بال هایت را ببند... آسمان جایی برای پرواز تو ندارد

 

 

 

 

 


مثل نور خورشید که از لای شاخه های درخت بتابد

    نظر

ما هم به نوبه ی خودمون حس خوشبختی داریم. شاید از اون مدلای آسون و راحت بعضی ها نباشه ولی ما هم داریم... از اون حسایی که تک تک اتم های بدنمون می خوان از خوشحالی و تشکر منفجر شن.

 

 

+ با یک دوست فوق العاده...

+ و با لبخندی واقعی =)